Montag, Mai 08, 2006

سفر به ایران 5


یک مدرسه آلمانی و یک مدرسه ایرانی


















اولین لذت عشق


تفاوت فقط در تمیزی و زیبای و ثروت مدرسه آلمانی در مقابل مدرسه ایرانی نیست. مدرسه هم در ایران مثل زندان ساخته شده، البته این بنا در زمان محمدرضاپهلوی ساخته شده من مجبور هستم این جمله معترضه را بنویسم که هر دو دیکتاتور هستند و بودند. در رژیم های دیکتاتوری مدارس هم جای راحت و بازی نیست و ازخصوصیت زندان برخوردار است
روز اولی که در آلمان مدرسه را دیدم باورم نمی شد. دور حیاط مدرسه یک پرچین کوتاه وجود دارد و بس و در آن همیشه باز است. ولی هیچ بچه ای از مدرسه در نمی رود. اما اگر درست نگاه کنیم مدرسه جای یاد گرفتن تاریخ تولد و مرگ فلان شاعر و یا فلان رهبر و از این حرفها نیست که خسته کننده باشد و بچه ها خانه را به مدرسه ترجیح دهند. در مدرسه بچه ها یاد می گیرند که مسئول خود هستند و باید تکالیف خود را انجام دهند و این تمرین است که وقتی وارد جامعه شدند. بدون زور و زندان به انجام کار خود بپردازند و چوبی هم نباید بالای سر آنها باشد. بچه در مدرسه خیلی آرام و با شیوه های درست با زندگی دمکراتیک آشنا می شوند. در کلاس های ایتیک یاد می گیرند که چه مذاهبی هست و این مذاهب چگونه بوجود آمدند و چه جنگ و خون ریزی هایی صورت گرفته. یاد می گیرند که مذهب یک موضوع خصوصی است و باید به همه ادیان احترام بگذارند حتی اگر مذهب بهایی باشد
در مدارس بچه ها خیلی ساده و با زبانی قابل فهم علوم انسانی یاد می گیرند. به آنها فیلم نمایش می دهند که انسان چگونه در رحم مادر بوجود می آید و چگونه بدنیا می آید. یاد می گیرند که در حال بلوغ هستند و بلوغ چه خصوصیات هایی دارد. بعد ها یاد میگیرند که انسان نیاز جنسی دارد و مرد و زن یا مرد و مرد و یا زن و زن باهم یک جفت را تشکیل می دهند. با هم زندگی می کنند. بچه ها یاد می گیرند که یک روزنامه چرا منتشر می شود و شامل چه مطالبی است و یک سال در مدرسه روزنامه بدست می آورند و هفته ای یک یا دو بار در مورد یک مطلب از روزنامه می نویسند. اینطوری به خواند روزنامه عادت می کنند.و می فهمند که ارتباط بین انسان ها چقدر ضروری است، مدرسه آلمانی جای پرورش و تربیت بچه هاست نه انجام وظیفه شرعی. بچه ها با سادگی با مفهوم فلسفه و منطق آشنا می شوند. در بخش ادبیات با آنچه که نویسنده خواسته بگوید آشنا می شوند نه آنکه شعر سعدی را حفظ کنند. در مدرسه یاد می گیرند که به نویسندگان هنرمندان مرده و زنده خود احترام بگذارند اگر با آن هم فکر هم نیستند. بچهها در کلاس8 با نیچه آشنا می شوند. در کلاس 10 برتولت برشت را می خوانند، با آنها در مورد کامو و نوشته هایش حرف می زند و شازه کوچلو را نقد می کنند آنهم به زبان فرانسه، شکسپیر را در کلاس انگلیسی می خوانند و نقد می کنند. درماده درسی اقتصاد، تفاوت مارکت آزاد و کمونیست را یا د میگیرند. بچه ها بیش از آنکه دیپلم بگیرند در مورد گلوبالیزه شدن جهان نظر می دهند و بحث می کنند. بچه در مورد آخرین سبک های هنری حرف می زنند و یاد میگیرند. آنها را دسته کم یک بار به سفر فرهنگی می برند. فلورانس را به آنها نشان می دهند و می گویند اگر این شهر نبود الان ما اینهمه پیشرفت نکرده بودیم. بچه ها به سفر در دل طبیعت می برند و از نزدیک محبت به طبیعت را در آنها پرورش می دهند که فردا جلوی قدرت اتم به ایستند و خواستار بستن کارخانه های اتمی شوند و نیروی دیگری را جایگیزن آن کنند که خطر بزرگی برای طبیعت و در نتیجه انسان است.
همه اینها را که در دانشگاه های ما شاید دست و پا شکسته تدرس می کنند در مدارس آلمان بچه های المانی یاد میگیرند
اما همه این تفاوت ها نتوانست از دلتگی هایم برای گذشته ام در ایرا ن بکاهد

من بعد از 14 سال در تهران بودم و دلم می خواست گذشته ام را مرور کنم و جای آشنایی نمی یافتم که غریبه گی ام را با آن پاک کنم، رفتم سراغ دبیرستانی که در آنجا درس خوانده بودم. دبیرستان فرح
آثاری از آن نیافتم، استبداد همیشه می خواهد که آدم فکر کند تا بوده بوده این طوری بوده و تا دنیا هست که هست همین طور است. اما خاطرات چیزی نیست که از یاد ها برود. اینها سینه به سینه نقل می شود و می ماند نه آنطور که باید بماند. گیجی می آورد. سندیت ندارد و از اعتبار جامعه می کاهد.
خاطرات من از دبیرستان فرح که چیزی نیست که از یادم برود. حال این دبیرستان باشد یا نباشد.
اگر هم به آیندگان بگویند که نبوده جای خالی آنرا همیشه پیدا می کنند، پس دست ما همیشه دنبال چیزی می گردد که متعلق به ماست و ما نمی دانیم آن چیست؟
در خیابان حیران و سرگردان بودم. خاطرات هجوم می آوردند و من نا توان نمی دانستم به کدام طرف پناه ببرم