Sonntag, April 23, 2006

حجاب و خاطرات من


در اینجا خواندم که دوباره علیه زنان چماق را بالا بردن، یاد انسیه و چیزهایی که تعریف کرد افتادم.

انسیه عین جوانی زیبا بود. کاملا تندرست، آمده بود اینطرف ها که به دانشگاه برود. با وجود تفاوت سنی زیادمان از رابطه پسرها و دخترها در ایران تعریف کرد و از عشق بازی دسته جمعی. همین دختر جوان را کمیت به این جرم که داشت در خیابان با موبایلش حرف می زده و می خندیده و کمیته چی ها این را بی بند و باری تلقی می کنند. گرفته بودن و پدرش ب ه کمیته رفته و التزام داده که دختر دیگر اینکار را نخواهد کرد

انسیه می گفت که عشق بازی جمعی را در تلویزیون های اروپا دیدند و امتحان کردن و بسیار لذت بخش بوده. فکر می کرد که هر کس در اروپا زندگی می کند اینرا حتمن امتحان کرده.

انسیه به پدر و مادرش قول داده بود که دخترگی اش را از دست ندهد.

من یاد سفرم به ایران افتادم، بعد یک ربع قرن من به وطنم سف ر کردم. وقتی وارد شدم. بنظرم آمد که وارد مسجد می شوم.

مسجد را از زمانی که از ایران خارج شدم ندیده بودم. اما الان وارد مسجد شده بودم. آن زمان ها وقتی برای عزاداری به مسجد می رفتم، خیلی کارها را نمی کردم. آزدانه ازانجام آن خود داری می کردم چون برای مدت کوتاهی قرار بود در مسجد باشم. اما این مردم دارند در یک مسجد بزرگ زندگی می کنند و هرگز از ذهنم خطور نکرد که جوانان آن پنهان از جامعه برای خود اینهمه آزادی دارند، دلم برای جوانان ایرانی می سوخت که هیچ تفریحی ندارند و حتی اجازه ندارند آنطور که دوست دارند و مناسب سن و سالشان است لباس بپوشند، آرایش کنند. از جوانی اشان لذت ببرند.

اما انسیه گفت ما برای خودمان خلوت خودمان را داریم. حتی با پسرها به سفر شمال می رویم.

سال 60 بود من از حجاب خسته شده بودم، موهایم را پسرانه کوتاه کردم و لباس برادرم را پوشیدم و ب ه دل غروب زدم، در کوچه پس کوچه هاگشتی زدم برایم آرزو بود که دوباره مثل یک انسان آزاد آنطور که دلم می خواهد لباس بپوشم. آنروز خیلی روز خوبی بود بی درد سر به خانه برگشتم اما دلم نمی خواست که برای آزاد بودن نفی جنسیت کنم، یادم هست ک ه خیلی از روشنفکران آن زمان از ما زنان حمایت نکردند. هر کس که می خواست بی حجاب باشد به امپریالیسم وصلش می کردند. من به جایی وصل نبودم و از حجاب متنفر. به این خاطر بود که به اروپا آمدم. اما اگر بیش از این د ر ایران می ماندم میدانم که یا دیوانه میشدم و یا میمردم و 50 سالگی ام را جشن نمی گرفتم.

در سفرم به ایران دو احساس داشتم یک اینکه خوشحال بودم که تن به حجاب ندادم و مطیع نشدم به آنچه که اعتقادی ندارم و خودم را بسیار آزاده احساس کردم و اما همزمان بغض گلویم را گرفت چون دیدم که زنها با چه حدت و شدتی دارند مبارزه می کنند تا حق انسانی خود را بدست آورد. و من در کنار آنها نبودم که من هم در این راه کاری کرده باشم.

خانم های خواستار حجاب اجباری:

آقایان خواستار یا روسری یا توسری، قانون گذاران و مجریان قانون غیر انسانی حجاب:

اگر هم بر شدت قوانین ضد انسانی خود افزایش دهید و در سطح خیابان دیگر دختر جوانی را نبیند که سعی می کند بگوید که من اعتقادی به حجاب ندارم، چگونه می توانید از روابط پنهان جلو گیری کنید؟ دیگر زمان آن رسیده که بپذیرید آنچه در ذهن انسان است حصار و حجاب نمی پذیرد و بخشی از جوانان این سرزمین مثل انسیه آزاد هستند و در قالب های ساخت شما نمی گنجند. آزادی موهبتی است. چگونه می توانید حجاب بر سر این موهبت کنید. اگر هم ماهواره ها را جمع کنید و سایت ها را فیلتر کنید، باز هم از طریق پست یا امیل می توانند با دنیای آزاد خارج ارتباط بگیرند.

اما میدانید با اینکار چه لطمه ای به این کشور وارد می شود. جوانی که باید در پی کشف و تحصی ل و راه اندازی چرخ های این مملکت باشد باید در پی دریافت و فرستادن عکس و جوک از طریق امیل و یا موبایل وقت خود را هدر دهد.

یکبار به انسیه گفتم که جوانان اهل پراگ بخاطر نداشتن زور. در خیابان های پراگ با هم عشق بازی می کردند تا به جوانان سرباز روسی بفهمانند که شما در این جا جایگاهی ندارید و کسی حاضر نیست با شما هم بستر شود. انسیه گفت پس ما هم بدون آنکه بدانیم داریم با این ها مبارزه می کنیم!


زنان و جامعه


کسانی که حاضر نیستند حجاب را رعایت کنن